loading...
بسیج دانش آموزی
ali بازدید : 42 دوشنبه 08 آبان 1391 نظرات (0)

بسیجیان کمیل مصمم بودند که بالاخره آن مهمات را بدست آورند. آرپی جی زن  مصمم تر از همه آرام از خاکریز خودی عبور کرد و به پشت خاکریز دشمن رفت. یکی از جعبه ها را باز کرد پر از موشک آرپی جی بود و صدا زد بیائید. دشمن از پشت خاکریز پا به فرار گذاشت. بسیجیان کمیل هم خود را به پشت خاکریز دشمن رساندند و با مهمات دشمن بسوی دشمن آتش گشودند چند شلیک آرپی جی و دود، انهدام کامیون، ... . حتی آرپی جی زن به آن طرف خاکریز دشمن هم رفت و یک خمپاره هم آورد و چند شلیک خمپاره هم انجام شد. دسته مدتی در سنگرهای پشت خاکریز ماند و با دشمن تبادل آتش کرد اما از سه جهت زیر تیر مستقیم دشمن بود. کاملاٌ دیده می شد که دشمن در چند صدمتری آنطرف رودخانه با کامیون نیرو پیاده می کرد. پس از مدتی مقاومت از سوی فرماندهی اعلام شد که باید عقب نشینی کنیم خط ثبیت نشده است دو گردان نتوانسته اند با هم دست دهند. در این مدت از دوستان نزدیک همرزم دسته های دیگر هم خبری نبود. آرپی جی زن می خواست که دستور فرماندهی رااطاعت کند اما آتش دشمن این اجازه را نمی داد. وی بخوبی دانست عقب نشینی خیلی سختتر از پیش روی و استقامت در سنگرهاست. در مسیر دو خاکریز که قدم می گذاشت از سه طرف آتش تیر مستقیم بود و رگبار خمپاره! اصلاٌ نمی شد تصور کرد که زنده باز خواهی گشت. بالاخره آرپی جی زن با توکل به خدا تصمیم خود را گرفت و همراه عده دیگری از همرزمان سنگر به سنگر پا به فرار گذاشت. مسیری سخت و باورنکردنی بود رگبار از خمپاره! عده ای از همرزمان مستقیماٌ شهید شدند، عده ای در بین راه دوباره به سنگرها پناه بردند و ادامه ندادند و بعداٌاسیر شدند و یا شهید شدند. دویدن های پی در پی آرپی جی زن را به نفس انداخته و تشنه کرده بود به دنبال چاره می گشت حتی چند بار هم تصمیم گرفت مانند دیگران در سنگر بماند اما انگار حسی به او می گفت تو باید بروی. یک نوشابه داغ از کناره سنگری پیدا کرد و نوشید و باز دوید. حالا دیگر کمی از خط مقدم دور شده بود. دوان دوان خود را به یک زرهی نفربر رساند و به سختی به بالای آن رفت. آنقدر داغ بود که باید روی آن پا با پا می کردی حالا می شود تصور کرد که نوشابه چقدر خنک بوده است! 

آرپی جی زن از نفربر که بنظر می رسید در خط طولی جبهه حرکت می کرد پیاده شد و پس از طی مسافتی بسختی بر یک لندکروزر که به سمت اهواز می رفت، سوار شد. سوار شدن آنقدر سخت بود که آرپی جی زن که آرپی جی خود را تا مرحله بسختی با خود آورده بود از دست داد. میسر عقب نشینی از نقطه خط مقدم بسیار سخت و دردآور بود، خاطراتی از شهید شدن همرزمان و جانباز شدن آنان در حالی که هیچ کاری از دست هیچکس جزء خدا بر نمی آمد. نزدیک غروب آفتاب بود بالاخره آرپی جی زن خود را به حسینیه ای در پشت خط رساند خیلی ها آنجا بودند و از کسانی که در آنجا بودند سراغ دوستان و آشنایان را می گرفت، هر کسی چیزی می گفت. صحنه هایی تلخ وجود داشت در آنجا بود که مفهوم لشکر شکست خورده برای آر پی جی زن جا افتاد. هر کسی کاری می کرد، و هر کسی  وضع خاص خودش داشت. یکی گریه می کرد، یکی خوابیده بود، یکی زخم خود را پانسمان می کرد، یکی نماز می خواند ... . 

وقتی آرپی جی زن به پادگان اصلی گردان در اهواز رسید دریافت که علاوه بر همرزمانی که در کنار او شهید یا اسیر شده اند، تعداد دیگری از دوستانش نیز که در تقسیمات دسته ای از او جدا شده بودند، شهید شده اند. آرپی جی زن چند روزی در پادگان بود و یک یا دو امتحان باقیمانده از امتحانات دبیرستان را در آنجا داد. روزی فرماندهی او صدا زد،آرپی جی زن فکر می کرد احتمالا او را برای از دست دادن اسحله اش سرزنش خواهند کرد اما او را بخاطر رشادتهایش در خط مقدم مورد تقدیر قرار دادند و پنج هزار تومان به او دادند. آرپی جی زن چند روز بعد و شهرشان بازگشت زمانی که شهدای عملیات بیت المقدس هفت را تشیع کرده بودند. شایع شده بود که آرپی جی زن نیز شهید یا اسیر شده است و وقتی او را می دیدند همه تعجب می کردند. اما گویا قسمتش جوری دیگر رقم خورده است.  

خاطره کوچکی بود از یک بسیجی کوچک در تاریخ مفصل هشت سال دفاع مقدس

یاد شهدای دفاع مقدس بخصوص شهدای عملیات بیت المقدس هفت و بویژه شهدای گردان کمیل گرامی باد

آخرین روزها و ساعات سردار شهید علی آقا اربابی

http://s3.picofile.com/file/7407082789/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%A8%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B37_0.jpg
عصر بیست و سوم خرداد ماه 1367 ، سردار به آرزوی دیرینه خود رسید .  70 ماه حضور مستمر و مداوم ، در جبهه های نبرد با کفر جهانی ، کارنامه درخشان و برگ زرینی بود برای این سردار . در این مدت او به هیچ چیز نمی اندیشید به جز انجام وظیفه و تکلیفی که آن را الهی و خدائی می دانست . لحظه ای در ادامه مسیر تردید  نکرد و ثابت و استوار بر پیمان خویش ماند .  سیمای او  ایمان و استحکام اراده اش را به نمایش می گذاشت . هرچند سکوت همراه همیشکی او بود و جز به ضرورت لب به سخن نمی گشود ، اما نگاه و رفتارش برای هر بیننده ای درس استقامت و ایثار بود .
روح پاک و بلند او که خبر از شهادت در روزها و ساعت های پایانی جنگ را می داد ، او را به حرف آورد و در آخرین ساعات خطاب به نیروهایش گفت : دعا کنید در این عملیات شهید شوید و گرنه باید بروید و در رختخواب ها بمیرید .
............................
برای اطلاع از آخرین ساعات زندگی سردار بزرگ شهید علی آقا اربابی به سروقت رزمنده ای رفتیم که در صحنه شهادت و همچنین انتقال پیکر پاک شهید به خطوط عقبه در منطقه حضور داشته است .
برادر رزمنده و جانباز و دوست صمیمی ام  سید تراب سیدی را  مانند همیشه در مغازه نجاریش یافتم  و از او خواستم برای چندمین بار و دقیق تر از شهادت سردار بگوید . یادآوری آن لحظات برایش هرچند بسیار تلخ و همراه با حزن بود ، اما شیرینی یاد سردار و در کنار او بودن  روح تازه ای در او می دمید .
http://s3.picofile.com/file/7407083224/%D8%A8%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3_7_1.jpg


علاوه بر آقا سیدتراب از برادران رزمنده حسین پنجی - علی عباس بابائیان و مرتضی نیکروش نیز  در باره آن مقطع زمانی کمک فکری گرفتم .

................
28 فروردین ماه 1367
نیروهای گردان علی ابن ابیطالب علیه السلام از لشکر 8 نجف اشرف که تازه از مرخصی آمده بودند ، امروز صبح  با اعلام آقای اربابی و اینکه به دلیل عملکردشان در عملیات والفجر 10 شامل مرخصی تشویقی شده و آماده باشند تا ساعت 2 بعدازظهر  سوار اتوبوس ها شوند و به سمت کاشان و آران و بیدگل بروند ، مجددا مهیای کارهای مرخصی شدند .
در همین اثنا موتورسواری با سرعت  وارد محوطه گردان شد و خطاب به آقای اربابی گفت : حاج احمد گفته گردان را سریع آماده کن و به سمت فاو حرکت کنید .
ساعت 2 بعدازظهر که قرار بود گردان برای مرخصی حرکت کنند ، در منطقه عملیاتی فاو بودند . دشمن ساعت 5 صبح امروز تک خود را به منظور بازپس گیری فاو آغاز کرده بود .

اردیبهشت ماه 1367
گردان از فاو به شوشتر و مقر انبیاء بازگشته برای مرخصی آماده شده و حرکت کردند . اما این مرخصی در کاشان طولانی شد و تبدیل به  استقرار در پادگان شهید جهازیان قمصر  و طی یک دوره آموزشی  گردید .
 نیروهای گردان در این مدت حدود یکماه ، آموزش های رزمی ، عقیدتی و شنا را فرا گرفتند . این ایام مقارن بود با ماه مبارک رمضان ولی نیروها که در حال ماموریت آموزشی بودند نمی توانستند قصد روزه نمایند .
علاوه بر مسائل آموزشی ، سردار علی آقا اربابی در این مدت در پی جذب نیروی انسانی و کمک های پشتیبانی در منطقه کاشان و آران و بیدگل بود و در این مدت کوتاه بسیاری از رزمندگان جذب گردان شدند .
بعد از پایان آموزش ها 10 روز به نیروهای گردان مرخصی داده شد .

جمعه 20 خرداد ماه 1367
گردان علی ابن ابیطالب که حدود 10 روزی است از مرخصی به مقر انبیاء در شوشتر بازگشته اند ، امروز آماده شده و با اتوبوس به اهواز و پایگاه شهید مدنی اعزام شدند .
http://s3.picofile.com/file/7407083438/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%A8%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3_7_2.jpg
تعدادی از نیروهای گردان علی ابن ابیطالب ، شرکت کننده در عملیات بیت المقدس 7
ایستاده از چپ : شهید حسین پارسا - حسین اصیلیان - عباس رزاقی - حسین سقائی - مجتبی صمدیان - ناشناس - مرتضی نیکروش - علی عباس بابائیان
نشسته از چپ : علی منعمیان - محمود رمضان زاده - سیدتراب سیدی - حسین انتصاریان
شنبه 21 خرداد ماه 1367
گردان امروز از پایگاه مدنی به مقر تاکتیکی حمزه رفتند . مقر حمزه  به عنوان عقبه لشکر 8 نجف اشرف در منطقه شلمچه ، در بیابان های شرقی جاده اهواز خرمشهر و در حدود 30 کیلومتری خرمشهر می باشد .

یکشنبه 22 خرداد ماه 1367
علی آقای اربابی فرمانده گردان به همراه تعدادی از فرماندهان از جمله حاج علی زاهدی فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام ، قبل از ظهر به دیدگاه بچه های اطلاعات عملیات لشکر 8 نجف اشرف آمدند و برای آخرین مرتبه به وسیله دوربین خرگوشی مستقر در دیدگاه ، خطوط عراقی ها و منطقه را دیده بانی کردند . علی آقا اربابی بعد از انجام کار دیده بانی و خداحافظی با جندقیان ، به ایشان گفت جنگ در حال پایان است ، دعا کنید همه شهید شویم تا از قافله شهداء عقب نمانیم .
آقای اربابی در بعدازظهر امروز از خط مقدم به مقر حمزه مراجعت می کند تا گردان را برای حرکت شب آماده نماید . نرسیده به مقر متوجه می شود که گردان سوار کامیون های آیفا شده و در حال حرکت به طرف خط هستند که با اشاره دست ، ستون را متوقف و به مقر حمزه بازمی گرداند .
علی آقای اربابی قبل از غروب آفتاب نیروهای گردان را جمع می کند و آخرین سخنرانی خود را برای نیروها ایراد می کند . مانند همیشه ساده و مخلصانه و بی آلایش با نیروهای گردانش صحبت می کند و تاریخی ترین سخنش را که هنوز آویزه گوش نیروهای گردان است و به عنوان خاطره بیان می کنند ایراد کرد :
بچه ها دعا کنید در این عملیات شهید شوید که اگر شهید نشدید باید بروید در رختخواب ها بمیرید .
امروز این دومین بار است که آقای اربابی این سخن را در جمع ایراد می کند .
نیروهای گردان بعد از نماز مغرب و عشاء و صرف شام ، سوار بر کامیون های آیفا شده و در تاریکی شب به سوی منطقه شلمچه و کانال شهید ادب حرکت می کنند .
ساعت 10/30 شب درگیری ها آغاز می شود . نیروهای گردان به سرعت در خطوط عراقی ها نفوذ می کنند و به پیشروی ادامه می دهند .
هنوز هوا تاریک است و درگیری ها ادامه دارد و به واسطه فاصله نزدیک ، نیروهای عراقی به داخل ستون بچه ها نارنجک پرتاب می کنند . عباس دهقانی آرانی معاون گروهان مورد اصابت ترکش قرار می گیرد ، یک دور می چرخد و در حال افتادن اشهد خود را می گوید . علی غفاری فرمانده گروهان هم مجروح می شود .
با روشن شدن هوا ، آقای اربابی به همراه تعدادی دیگر از نیروها ، پیشروی خود را عمیق تر کرده و بسیار جلوتر از نیروها حرکت می کند . حال و هوا و حرکت های او نشان از بی تابیش برای شهادت می دهد . او نباید اینقدر جلو می آمد ولی می ترسید این آخرین فرصت را از دست بدهد . بیش از همه دلش بی تاب دیدار دو برادر شهیدش بود . این بی تابی تا عصر ادامه پیدا می کند . هوای اواخر خردادماه منطقه است و گرما و آفتاب سوزان  خوزستان بیداد می کند . از صبح تا حالا آب قمقمه های بچه ها تمام شده و بسیاری بر اثر تشنگی و گرمازدگی به حالت ضعف افتاده اند . یک وانت تویوتا که با سرعت و در میان آتش خود را به جلو رسانده و مجال توقف ندارد ، در همان حالت حرکت کلمن های آب را به طرف نیروها که در کنار خاکریزها نشسته اند پرتاب می کند .یکی از بچه ها قمقمه ای را آب می کند وبه طرف آقای اربابی می برد . آقای اربابی آب را اول به اطرافیان خود مثل بی سیم چی هایش می دهد و خودش هم به اندازه یک درب قمقمه آب می خورد .
ساعت حدود 5 بعدازظهر است ، گردان که ماموریت خود ، در انهدام نیروهای دشمن را با موفقیت به انجام رسانده حالا در خطر پاتک دشمن قرار دارد و به تدریج در محاصره قرار می گیرد . آقای اربابی پوتین خود را از پا بیرون می آورد و بر روی زمین داغ یکبار دیگر به خواندن نماز می پردازد . نمازش که تمام می شود یکی از بی سیم چی هایش آقای احمد رفیعی را به همراه خود می برد و چندمتری از نیروها فاصله می گیرد . ناگهان صدای انفجار خمپاره و گردوغبار ناشی از آن همه را به زمین می چسباند . محل انفجار و گردوغبار محلی است که اقای اربابی و رفیعی قرار داشتند . گردوغبار هنوز کامل فروننشسته که بچه ها با فریاد آقای اربابی را صدا می زنند و به طرف محل انفجار می دوند و با فروکش کردن گردوغبار آقای اربابی و رفیعی را می بینند که در دم به شهادت رسیده اند . بچه ها هاج و واج و مبهوت هستند و نمی دانند که باید چه کار کنند . در این گیجی هستند که همان لحظه فرمان عقب نشینی نیروها صادر می شود . در این هنگام بچه ها به خود می آیند . اقای حسین انتصاریان که تخریب چی گردان است و یک دوربین 110 همراه خود دارد در همان لحظه از پیکر شهید عکس می گیرد .
http://s3.picofile.com/file/7407083652/%D8%A8%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3_7_4.jpg
 فرمان عقب نشینی صادر شده ، آیا پیکر مطهر این دو شهید اینجا خواهد ماند .به صورت اتفاقی در میان آتش و دود یک آمبولانس پیدایش می شود و سریع پیکر شهید رفیعی را بالا می گذارند و تا می روند پیکر شهید اربابی را بالا بگذارند ، آمبولانس خود را از معرکه خارج می کند . یک وانت تویوتا آمده تا نیروها را سریع به عقب منتقل کند . سید تراب سیدی و علی منعمیان از فرصت استفاده می کنند و سریع پیکر سردار را عقب ماشین می گذارند ، در حالی که پاهای ایشان از عقب آویزان است . نیروها در حال عقب نشینی و تنها جاده هم بسیار شلوغ است . نیروهای بعثی عراق هم در حال تکمیل محاصره و به اسارت گرفتن همه نیروها هستند . در این شلوغی و آتش و خمپاره ناگهان وانت حامل پیکر شهید خاموش می شود و دیگر روشن نمی شود . نیروها به سرعت رفته اند و سید تراب به طرز عجیبی در این لحظات حساس ، دچار تردید در تصمیم گیری شده است . در همین چند ثانیه ، پیشروی عراقی ها و اسارت و کشته شدن و خانه و دوستان و زندگی از ذهنش می گذرد . آیا بروم و به سرعت خود را از معرکه خارج کنم ؟ آیا پیکر شهید اربابی را رها کنم ؟ سید تراب خیلی سریع بر این ابهامات غلبه می کند . جوانمردی و مردانگیش اجازه رها کردن پیکر مطهر این سردار سرافراز را نمی دهد . سریع پیکر شهید اربابی را به کول می کشد و با چفیه ای که همراه خود و شهید است او را محکم به خود می بندد وحرکت می کند . پیکر نحیف سردار حالا چقدر سنگین شده ؟ بی خوابی و فعالیت های دیشب تا حالا و گرما و تشنگی قوای سید تراب را تحلیل برده ولی راهش را در میان شلیک عراقی ها ادامه می دهد . از خستگی آرپی جی خود را رها می کند . مقداری دیگر که می رود در پناه خاکریز ی خود را رها می کند . کلت کمری و سرنیزه سردار کمر سید تراب را اذیت می کند . سید آنها را از لباس سردار جدا می کند و گره چفیه را محکم می کند و دوباره شروع به حرکت می کند . هوا روبه تاریکی است و هنوز تا خطوط خودی مقداری فاصله است .هر چند بار یکبار سید  به صورت زیگزاک حرکت می کند تا مورد اصابت گلوله های مستقیم عراقی ها که او را تعقیب می کنند قرار نگیرد . سید در دلش مرتب دعا می کند که زودتر هوا روبه تاریکی برود تا دید عراقی ها کمتر شود . سید در این لحظات بیشتر از اینکه نگران مورد اصابت قرار گرفتن خود باشد ، دلش می خواهد هر طور شده پیکر این سردار پر افتخار لشکر اسلام را به خانواده اش برساند . با خود می گوید این خانواده معزز و پر افتخار داغ دو شهید عزیز را با خود دارند و روا نیست که داغ مفقودالاثری این فرزند برومند هم به آن اضافه شود علاوه بر آن سه کودک سردار در انتظار بابا هستند .
سیدتراب در اوج ناتوانی جسمی و التهاب تعقیب دشمن ، آخرین قوای خود را به کار می گیرد و در تاریکی شب و سروصدای بچه های خودی متوجه می شود که به خاکریز خودی رسیده است . از پشت خاکریز به او ایست می دهند و از برگشتن او در این ساعت از شب تعجب می کنند . سید تراب برای آنها توضیحات لازم را می دهد و می گوید پیکر سردار شهید علی آقا اربابی است که فرمانده گردان ما بوده . او را به سمت معراج شهدای مازتدران که نزدیک تر بود راهنمائی می کنند و سید پیکر شهید را با مشخصات و آدرس تحویل معراج خط می دهد . سید نفس عمیقی می کشد و خداوند بزرگ را از ته دل شکر می گزارد که موفق به این کار مهم شده است .
درود می فرستیم بر جوانمردی آقا سیدتراب سیدی که با ایثار و فداکاری ، از آزمون وفاداری در لحظه دشوار و پر ابهام مرز میان مرگ و زندگی با سرافرازی بیرون آمد .

.................................

این گزارش با عجله تهیه و توسط قلمی ناچیز و ضعیف نگارش شده . از این روی به بزرگواری خود حلال نمائید و امیدوار باشید روزی قلمی توانا در این عرصه به ثبت هنرمندانه و زیبای دوران سراسر افتخار ایثارگران شهرستان آران و بیدگل بپردازد . انشاالله .

بيست و چهارمين 23 خرداد نيز آمد و تو هنوز ميهمان آفتاب سوزان شلمچه هستي. آفتابي كه آن را با هيچ چيز عوض نكردي.

ياد و خاطره دلاورمرد دسته خيبر گردان ابوذر، شهيد بي مزار علي اصغرعباسي گرامي باد.

نوشته زير، دست نوشته آقا مجيد ساعي، پشت عكس شهادت شهيد عباسي هستش.


خاطرات بیت المقدس "7"هفت :ماندیم تا رزمندگان مجروح را برگردانیم اما اسیر شدیم

" ۲۸/۱/۶۷ متقارن با اول ماه مبارک رمضان

عراقیها با کمک گرفتن از آمریکا و با در اختیار داشتن جزیره بوبیان کویت و استفاده از سلاحهای شیمیایی از فرصت استفاد کرده و شبه جزیره فاو را از ما پس گرفتند.

در تاریخ " ۴/۳/۶۷" دشمن شلمچه را نبز از ما پس گرفت و ما به اهواز فرا خوانده شدیم در آن زمان گردان ما در خاک عراق در شهر حلبچه در حال پدافند بود و عقبه گردان ثارالله در تنگه چهار زبر کرمانشاه مستقر بودند

گردان ما برای حضور در عملیات آینده در خاک دشمن اعلام آمادگی کرده بود بعداز شناسایی داخلی منطقه عملیاتی و چندین بار جلسه در قرارگاه کل لشکر ما برای یک عملیات بزرگ در خاک دشمن آماده شدند. عمدتا بیشترین عملیاتهای ما بسیجها شبانه بود ما از اصل غافلگیری استفاده می کردیم و تا صبح کار دشمن را تمام می کردیم خورشید که طلوع میکرد پا تکهای سنگین دشمن شروع می شد.

در تاریخ " ۲۱/۳/۶۷" نزدیک پادگان حمید کنار جاده اهواز به خرمشهر مستقر شدیم . روز " ۲۲/۳/۶۷" ساعت" ۲۲" وارد منطقه عملیاتی شلمچه شدیم . بامداد روز ۲۳/۳/۶۷عملیات آغاز شد حدودا ساعت ۷صبح دشمن روی نیروهای خط شکن پاتک کرد. من داخل سنگر فرماندهی لشکر نشسته بودم که فرمانده لشکر گفت : رحیم سریع گردان ثارالله را وارد کن که پاتک دشمن سنگین شده است دارند بطرف ما پیشروی می کنند .

سریعا گردان را حرکت دادم . همینکه از پاسگاه بوبیان عراق رد شدیم با تانکهای پیشرفته دشمن درگیر شدیم . گردانهای خط شکن در حالی که تعدادی شهید و مجروح داده بودند در حال عقب نشینی بودند.

اما بچه ها ما تاز نفس بودند حالا تنها گردان ما جلو تانکهای پیشرفته دشمن ایستاده بود و ایستادگی میکرد .درگیری سختی بین بچه ها گردان ثارالله و نیروهای زرهی دشمن ذر گرفته بود آنروز ما با دو نیرو ی قدر وآزار دهنده می جنگیدیم یکی دشمن بعثی متکی به سلاحهای پیشرفته و دیگری گرمای شدید و طاقت فرسای طبیعت

بیسیمچی از گرما فریاد می زد که قنبری سوختم ! ... جنس فلزی بیسیم موجب می شد که پشت کمر بیسیمچی ها بد جوری بسوزد. هرچند بچه ها سعی می کردند که با ریختن آب قمقمه هایشان به پشت آن ها کمی آن هارا آرام کنند اما چند دقیقه ای نمیگذشت که دوباره فریادشان بلند می شد و می گفتند سوختیم سوختیم . چون می دیدم خیلی زجر می کشند ، گفتم که بیسیم ها را از پشتتان باز کنید وبرزمین بگذارید

در این هنگامه خبر رسید که "محمد پیروزی " بهترین آرپیجی زن گردان به شهادت رسید نحوه ی شهادت محمد پیروزی به این صورت بود که ترکش گلوله ی خمپاره به کوله پشتی وی که حاوی " خرج" موشک آرپیجی بوده اصابت می کند و باعث سوختن محمد می شود .

درگیری بسیار شدید بود بطوریکه دستور عقب نشینی از قرار گاه صادر شد . تیپ ۱۸ الغدیر از جناح راست ما عقب نشینی کرد و لشکر۴۱ ثارلله از جناح چپ ما و این در حالی بود که گردان ثارلله داشت از دشمن زمان می گرفت تا یگان های هم جوار بتوانند با مجروحین وشهدا عقب نشینی کنند.در حالیکه تنها ما در کنار کانال پرورش ماهی در شلمچه بادشمن در گیر هستیم .

بچه ها تقاضای آب میکردند . تعدادی رفتند آب بیاورند . چند نفر از آن ها در مسیر آوردن آب به شهادت رسیدند. در کل دو کلمن آب بدست رزمنده ها رسید به هر حال این آب بین همه تقسیم شد. اما بچه ها آن روز همچنان از تشبگی رنج می بردند. ما رزمنده ها به عشق خدا وپیر جماران{خمینی}توانستیم ۸سال جنگ را به خوبی اداره کنیم. حال قضاوت با شماست .

سرانجام وقتی به ما ابلاغ عقب نشینی دادند که دیگر وقتی برای عقب نشینی نمانده بود دشمن کاملا مارا در محاصره ی خود قرار داده بود. اما با لطف خدا اکثریت گردان ثارلله با موفقیت به عقب برگشتند . در حالیکه من مانده بودم و عبدالخالق فرهاد پور . هردو ماندیم تا به رزمندگانی که مجروح شده بودند کمک کنیم و آنان را به عقب انتقال بدهیم.این کار ما از لحاظ نظامی صحیح نبود . ما نیز باید با نیرو ها ی گردان به عقب برمیگشتیم ولی ما بسیجی ها نظامی نبودیم.

شاید از نظر تاکتیک نظامی کار ما اشتباه بود اما ما برای عزت وشرف مان و غیرتمان می جنگیدیم از خود گذشتگی وجوان مردی و ایثارگری،روحیه شهادت طلبی نمی گذاشت همرزمان خودمان را در شرایط سخت میدان نبرد رها کنیم و صرفا جان خودمان را برداریم و به عقب فرار کنیم.

به همبن دلیل ما ماندیم تاتعدادی از بچه ها که تا آخرین گلوله ی خود جنگیده بودند اما اکنون به کمک ما نیاز داشتند را نیز به عقب برگردانیم اما اسیر شدیم . تعدادی از بچه ها به شهادت رسیدند "محمدنظرپور " اصغرحسن زاده "حسین رضایی" اسدالله توان" نعمت الله "که از آباده فارس بود و "بهنام پرنیاخو" و بقیه که اسامی بقیه شهدا را بیاد ندارم

درمورخه۴/۶/۶۹ بعداز ۲۶ما از اسارت آزاد شدم و به میهن جمهوری اسلامی ایران برگشتم و در فرصتی مناسب از رزمنده های گردان ثارلله پرسیدم: که آیا آن روز همه ی رزمنده ها توانستند به عقب برگردند ؟ گفتند بله ،فقط شما نیامدید همچنین به من گفتند تعدادی از رزمنده ها که نتوانسته بودند به عقب برگردند از تشنگی و گرما زدگی به شهادت رسیده بودند و جسد آن ها جا مانده بود .

پرسیدم مگر گرمای آن روزچقدر بوده ؟ آن ها گفتند بالای ۵۰درجه بوده وهمه ی مااز گرما وتشنگی داشتیم خفه می شدیم و خدا ما را نجات داد. " برای شادی روح شهداوامام شهداصلوات " این این نوشته اندکی از خاطرات من از عملیات بیت المقدس هفت است که اکنون بیست و چهارمین سالگردآن می باشد ، .وانشالله این خاطرات ادامه دارد. رحیم قنبري


جنگ به روایت تصویر/دلنوشته ای درباره عملیات بیت المقدس هفت/به مناسبت سالروزعملیات

نگاهم به تانکی سوخته افتاد، تانکی که ساعاتی قبل بچه های گردان کمیل زده بود، آنقدر بی جان شده بودم که خودم را کشان کشان به زیر تانک رساندم، فکر می کردم سایه تانک می تواند کمکی باشد تا از این گرمای وحشتناک کمی آسوده بشوم، نمی دونم چقدر زمان گذشت، ولی زیر تانک از شدت گرما از حال رفتم، بچه های روایت فتح در بدر دنبال من بودند، نمی دونم چطور من را زیر تانک پیدا کردند، به هر حال با آخرین نفر بر زرهی( خشایار) من را  به عقب رساندند.بسیاری از بچه ها از گرما شهید شدند و تعدادی دیگر اسیر....حکایت زیر دلنوشته ای است از آخرین مقاومت رزمندگان اسلام در برابر کفر:

حسین،حسین، حسین

جانم فدای لب عطشانت ، عباس ام ، بگوشم

مومن خدا ، عباس جان، فرشته ها بالهاشون سوخت، پس کجاست کاسه ی کوثر

حسین جان، خفاشها این عقب لونه کردند، ،قاصدک ها انشالله در راهند

عباس جان، غبار سنگینه،نکنه قاصدک هات قبله رو گم کنند
حسین،حسین،حسین، مفهوم شد...

حسین جان، شرمنده فرشته هات ، ابر سیاه رو سرمون سنگینی می کنه، بارشش قطع نمی شه
به  فرشته هات  بگو، اوج نگیرند...سه دو بگوشم مفهوم شد...مفهوم شد، به گوش باش حسین جان.............

عباس، عباس ، عباس

جانم فدای امام، بگوشم

حسین جان، عباس بارانی شده، قربون فرشته هات برم که غریب شدند امروز 

عباس  جان، غربت چیه، عاشق مولا که غریب  نمی مونه

حسین جان، جانم فدای لاله هات، کاش عباس بی دست نمی شد...حسین تنها بمونه

عبا س جان، شبنم نشین  دستاتم، یا علی برادر، تا طوفان در دشت است، خارها را درو می کنیم به فضل جدت،شاید این آخرین قاصد باشد از باغ لاله ها....

حسین جان، این چه حرفیه، نداشتیم ، عزیز دلم روح شبنم را در لاله ها زنده نگه دار...

جانم فدای مولا، شبنمی باقی نمونده تا لاله ها رو زنده نگه دارم...حلالم کن عزیز دل، با شقایق های زخمی جاری می شیم  تو خیزران
 یا علی ، انشالله به کوثر برسیم

حسین جان، قبول باشه برادر، قولت یادت نره، دستمو باید بگیریها...

عباس جان، فدای تو و جدت  بشم،  انشالله ابوالفضل دستات رو بگیره،  تمام 

1- در زمان عملیات، برای لو نرفتن در هنگام گفتگو توسط دشمن و منافقین کوردل ، رمز گزاری می کردند و بسیاری از واژه ها بسیار زیبا ادا می شد، باشد روزی کسی همت کند ، تحقیقی در اینباره انجام بدهد، لااقل من تا به حال در اینباره چیزی ندیده ام..
2-عملیات بیت المقدس هفت در منطقه عمومی شلمچه در اوج گرما در 22 خردادماه 1367 با رمز یا ابی عبدالله(ع)، توسط بچه های لشگر27 حضرت رسول (ص)و لشگرهای دیگر سپاه انجام شد. بیش از 2200 نفر اسیر گرفته شدند و تعداد کشته ها و زخمی های دشمن به18200 نفر رسید. اما در این عملیات بعد از اینکه دشمن متحمل خسارات فراوانی شد. تاکتیکش را عوض کرد ومتاسفانه جلوی دو لشگر کربلا(بچه های شمال) و نجف ( بچه های اصفهان) را گرفت و اجازه داد تا گردان کمیل از لشگر 27 حضرت رسول(ص) که در میانه حرکت می کرد تا خیابانهای بصره جلو بیاید بعد عقبه را با هواپیما، بالگرد، توپ و خمپاره بست. عملیات در گرمای 50 درجه انجام شد، بسیاری از بچه ها به خاطر نرسیدن آب به خط مقدم از تشنگی و گرمازدگی شهید شدند و عده ای از بچه ها مردانه تا آخرین تیر تفنگشان جنگیدند ومتاسفانه اسیر شدند.

3- عکس بالا در منطقه شلمچه در اوج نبرد گرفته شده، بچه ها برای اینکه دشمن تصور کند تعدادشان زیاد است، دائم از نقطه ای به نقطه ی دیگر کوچ می کردند، هرم گرما در عکس و چهره فرشتگان زمینی خدا مشخص است....

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 34
  • بازدید کلی : 894