همه بسیجیان گردان کمیل را بعد از غروب آفتاب جمع کردند. همه با هم زمزمه می کردند از شام پیداست که عملیات است. اردوی خارج از اهواز و جدا کردن دو دوست کمکی اش که اتفاقاٌ از دوستان هم محله اش هم بودند این حس را از قبل به آرپی جی زن می داد که بوی عملیات می آید. بسیجیان بعد از غروب آفتاب و انجام فرایض نماز و دعا با هم وداع کردند و آماده سفر شدند. همه سوار بر کمپرسی به سمت خرمشهر حرکت کردند. آر پی جی زن هم با اون جثه کوچکش بسختی سوار بر کامیون کمپرسی شد. بسیجیان همه با هم نوحه می خواندند و دعا می کردند یکصدا می گفتند هر چه پیش آید خوش آید ما که خندان می رویم تا اینکه کامیون ها توقف کردند و همه پیاده شدند و کمی پیاده روی کردند. فرمانده اعلام کرد پشت این خاکریزها می مانیم تا خط شکسته شود. صدای تیر و شلیک همجا را پر کرده بود. شب بود اما همه جا از آتش روشن بود. بامداد 22 خرداد 1367 بود که باز گردان کمیل را به سمت خط مقدم حرکت دادند. در مسیر شهدای خط مقدم و غواصان دیده می شدند که به پشت جبهه منتقل می شدند و اینها نشان می داد که آنها چه حماسه ای آفریده اند و گردان چه کار سختی دارد. هر چه به جلوتر می رفتیم گردان نیز بصورت دسته دسته از هم جدا می شدند و به جهتی می رفتند که مانع از دور زدن دشمن و محاصره بسیجیان شوند. اما قسمت همچنان آرپی جی زن را به جلو می برد به مانند فیلم لیلی با من است!اواسط روز بود که تقریباٌ پس از کیلومترها پیاده روی آرپی جی زن و عده ای از بسیجیان دسته به نقطه ای رسیده بودند که فاصله آنها با دشمن فقط فاصله بین دو خاکریز بود که یک یا دو ماشین بسختی می توانست از آن عبور کند. چند شلیک آرپی جی از چند نقطه خاکریز به استحکامات دشمن بخصوص به سنگر تیربار دشمن در خاکریز مقابل که خاکریز بسیجیان را هدف مداوم خود داشت عراقی ها را به هم ریخت.آرپی جی زن جوان از بالای خاکریز همچنان حرکات دشمن را رصد می کرد و قصد داشت اخرین موشک خود را شلیک کند که ناگهان تیری بر روی انگشت دست او که روی آرپی چی بود اصابت کرد و مماس با کلاه آهنی او که برایش بزرگ هم بود از کنار سرش گذشت. با خاکها غلطید و پائین آمد. زخمی ساده بود انگار که قسمت نبود شهید شود. آرپی جی زن چند میلیمتر با شهادت فاصله داشت به فاصله کمتر از ضخامت کلاه آهنی! بسیجی گردان کمیل از بالای خاکریز چشم به حرکات دشمن دوخته بود از چشمان دشمن نیز پیدا بود که مهمات ندارند ولی جرات هم ندارند که به این طرف خاکریز خودشان بیایند که چندین صندوق مهمات دست نخورده باقی مانده بود.